هانای زندگی

راستی دیروز تصمیم گرفتم که یک سری آموزش های روانشناسی کودکان را روی وبلاگ هانایی بذارم که ایشالا به زودی شروع خواهم کرد .

دو روز پیش واکسن چهارماهگی هانا جونی رو زدیم و خدا رو شکر اون روز زیاد اذیت نبود بچم فقط مظلوم شده بود . ولی دیشب نمی دونم چش شده بود که اصلا نمی خوابید و تا ساعت 1.30 دقیقه شب گریه کرده کرد فکر کنم تو روز که بیرون رفته بودیم سردش شده بود آخر سر با روغن کنجد چربش کردم و لای پتو پیچیدمش تا خوابش برد. چند روزه که اون عادت شیر نخوردن ماه پیشم تا حدود زیادی از سرش پریده دیگه دخترم رفته تو 5 ماهگی و کلی بزرگ شده الهی قربونش بشم من

نمی دونم جرا تو نوشتن اینقد تنبلی می کنم دخملم کم کمک داره بزرگ می شه و هر روز شیرین تر از دیروز و من هم هر روز نگران تر که بعد از پایان این شش ماه چه خواهم کرد بد جوری با خودم درگیرم از طرفی وقتی می رم شرکت همه منتظرن که مرخصی من تمام شود و من برگزدم و از طرفی هم نمی دانم هانا در شش ماهگی چگونه است و چگونه با این مسئله کنار می آید . دیروز یادم می یومد که قبلا هر کی می گفت چرا بجه دار نمی شی می گفتم وقتی بچه می یارم که دیگه نخوام برم سر کار و حالا آن روز رسیده و من بر سر دو راهی از خدا می خوام که کمکم کنه و بهترین راه رو پیش روی من بذاره تا هم بعدا شرمنده دخملم نشم و هم شرمنده خودم !